فدایی عقیله بنی هاشم

  • خانه

#داستان_کوچه_های_بغداد

10 آذر 1397 توسط زينب نژادفرحاني

​مُحیل:

#به_نام_خدا

#داستان_کوچه_های_بغداد

{قسمت اول ? }

یک روزنه امید در دل حنانه بود که کوه وجودش به یکباره بر روی آن ریزش کرد و آن را کور ساخت

او مینگریست که چگونه آنچه در دل و ذهن خود ساخته ویران میشود

باد سرنوشت مانند پر کاهی حنانه را باخود میبرد،و او نمیدانست که این باد اورا کِی و کجا پیاده خواهد کرد

اوغرق کودکی خود شد زمانی که حنانه در کوچه های بغداد میدوید و با بچه ها بازی میکرد و از دور شمشیر بازی ماجد را نگاه میکرد و برای غالب شدنش بر عمر دعا میکرد و سراز پا نمیشناخت وقتی که ماجد شمشیر بازی را از عمر میبرد 

حنانه چهارشنبه ها را خیلی دوست داشت چون با مادش به بازار میرفت تا برای میهمانی پنجشنبه شب خرید کند 

شب پنجشنبه ها خانه شان پر از میهمان بود و این رسم خانوادگی آنها بود و او انقدر با بچه های فامیل بازی میکرد که آخر شب خسته به خواب میرفت

و زمانی که کم کم حنانه بزرگ میشد و آرزو داشت تا از نردبام دنیا بالا برود و به اسمان برسد و خوشه ای ستاره بچیند 

او دیگر به کوچه های بغداد نمیرفت تا شمشیر بازی ماجد را تماشا کند او بزرگ شده بود 

او روزها به خانه اُم سلما میرفت و قرآن می آموخت وباجان و دل به کلام الهی گوش میداد

و امیدش برای دیدن ماجد کمتر و کمتر میشد 

او خودش هم احساسش را نفمیده بود …فقط عادت به دیدار هر روزه ماجد داشت 

او نمی دانست شمشیر بازی بهانه ست او #عاشق شده…..

#پایان_قسمت_اول

 نظر دهید »

خواب حرم دیده ام

12 مهر 1397 توسط زينب نژادفرحاني

خواب دیدم که شدم زائر
بین الحرمین
صبح گفتم به خودم هر چه
صلاح است حسین
آرزوی حرمت کرد مرا دیوانه
انت مولا و انا…!
هرچه صلاح است حسین

 1 نظر

چای با طعم عشق به سیدالشهدا

10 مهر 1397 توسط زينب نژادفرحاني

مزه این چای را در هیچ کجای عالم پیدا نمی کنی.

رنگ ارادت دارد و طعم شیرین عشق به سیدالشهدا علیه السلام.

چشمان با محبت این میزبانان که ملتمسانه می خواهند با این چای خستگی از جسم و جان برگیری. متوقفت می کند.
انگار لبخند هر زائر خستگی را از آنان میگیرد که روزهاست پای آتش محبت حسین علیه السلام ایستاده اند و چای عشق دم می کنند.
نوش جان زایر….

 نظر دهید »

کتاب همه نوکر هارا بخوانید!

09 مهر 1397 توسط زينب نژادفرحاني

​یکی از افرادی که روز عاشورا در سپاه امام‌حسین (ع) بود ضحاک‌بن‌عبدالله بود. که در راه کوفه بهمراه پسرعمویش کاروان امام رو دید، و حضرت اونا رو دعوت کرد، پسرعموش دعوت رو قبول نکرد، ضحاک به حضرت گفت من با شما میام کربلا فقط تا جایی که حضورم براتون مفید باشه درخدمتتون هستم بعدش اجازه بدید برم، امام موافقت کرد. 

ضحاک تک تیرانداز بود و روز عاشورا هم خیلی برای حضرت مفید بود، در آخرین لحظات که همه یاران امام حسین شهید شدند به حضرت گفت قرارمون یادتون هست؟ حضرت گفت بله، برو 

فقط چجوری می‌خوای از خیل دشمن فرار کنی بری؟ حضرت نگران ضحاک بود 

ضحاک گفت اسبی پشت خیمه ها بستم و فرار می‌کنم، ضحاک فرار کرد و چند نفر از سپاه عمرسعد دنبالش رفتن ولی نتونستن بهش برسن. 

ضحا‌ک سال‌ها خاطرات خودش از کربلا رو برای دیگران تعریف می‌کرد و یکی از کسانی بود که همه وقایع رو از نزدیک دیده بود. 

ضحاک به فیض شهادت نرسید، ولی باز دعوت امام رو لبیک گفت و اجر اجابت دعوت امام را خواهد برد، و قابل مقایسه با سران کوفه که امام را فراخواندند ولی یاری‌اش نکردند، نیست. 

#من_حسینی_ام 

 نظر دهید »

اربعین

07 مهر 1397 توسط زينب نژادفرحاني

اربعین نزدیک است

رسیده موسم زیارت

دلم میخاد بیام برای بیعت

حاجتمه از تو #شهادت

اربعینه

قدم قدم یه خیمه بر پاست

بهشتی که میگن #همینجاست

#کربلا_خونمه_از_چی_دل_بکنم?

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

فدایی عقیله بنی هاشم

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس